
گروه فرهنگي: فرهنگ ايراني اکنون توانايي پاسخگويي به اجتماع را ندارد و جدال را براي باروري جامعه در همه حوزهها به فرهنگهاي »خوش ذَکَر« باخته است و البته اين فرهنگ توانايي و قابليت محاکات را نيز ندارد.
خداوند در آيه 116 سوره مبارکه انعام ميفرمايد: »وَإِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوکَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ« ترجمه آيه به قلم بهاالدين خرمشاهي چنين است: »و اگر از بيشتر مردم [اين سر] زمين پيروي کني تو را از راه خدا گمراه ميکنند، چرا که جز از وهم و گمان پيروي نميکنند و جز اين نيست که دروغ ميبافند.« نخستين نکتهاي که از مفهوم اين آيه مستفاد ميشود نهي پروردگار از تقليد کورکورانه است. تقليد کورکورانه زماني رخ ميدهد که تفکري وجود نداشته باشد. خداوند متعال در آيات ديگري از قرآن کريم بجز دعوت به تفکر، تقليد کورکورانه حتي از پدران را نيز نهي فرموده است.تقليد را ميتوان در دو صورت متصور شد؛ صورت نخست همان کپي کردن است که در انگليسي از آن با عنوان Imitation ياد ميشود. صورت ديگر اما مفهومي است که از واژه »محاکات« در عربي مستفاد ميشود. در حوزه جامعهشناسي فرهنگ صورت نخست، تقليد امري مذموم است. عموم مصلحان اجتماعي نيز مردم را از اين مساله نفي کردهاند، اما صورت دوم وجهي از تعالي فرهنگي است. ريشه بحث و تفاوت ميان Imitation و تقليد با محاکات به يونان باستان و واژه Mimesis باز ميگردد. Mimesis در نظر افلاطون تقليد محض را معنا ميداد که از نظر تربيتي جامعه را به فاجعه نزديک ميکرد، اما ارسطو در مخالفت با استاد خود از Mimesis معنايي را مستفاد ميکرد که در عربي به »محاکات« تعبير شده است. محاکات تقليد صرف نيست و نوعي بازخواني و بازآفريني در ذات آن نهفته است. در روند محاکات عناصر اخذ شده نه آنگونه که هستند بلکه آنگونه که بايد باشند و آنگونه که متعاليتر خواهند شد، بازسازي ميشوند.
*پويايي فرهنگ ايراني در دورههاي کهن
فرهنگ ايراني از ديرباز يک فرهنگ زايا و مولد بوده است. عمده پژوهشگران و محققان عرصههاي تاريخ و فرهنگ متفق القولند که فرهنگ ايراني هميشه فرهنگ اقوام مهاجم و غالب را جذب و هضم کرده و طريق جديدي را ارائه داده است. عموم سبکهاي نگارگري ايراني غالباً پس از فتح ايران توسط نيروهاي متخاصم بوجود آمدهاند و در عين اينکه هويتي ايراني دارند، اما عناصري از فرهنگ غالب را گرفتهاند. اين روند از زمان ورود اسلام به ايران تا زمانه پادشاهان صفوي تقريباً روندي يکدست را داشته است.اما از دوره صفويه نشانههايي از اضمحلال فرهنگي در ايران بوجود آمد. در اين دوره جهانگردان بسياري مانند »برادران شرلي« از اروپا به ايران آمدند و تلاشهايي در جهت تجهيز سپاه ايران به اسلحه گرم صورت گرفت. در اين دوران کم کم نشانههايي از فرنگيسازي در هنر ايران نمايان شد و هنرمنداني چون »محمد زمان« به اروپا رفته و شيفته هنر و فرهنگ اروپايي شدند. حتي کار به جايي رسيد که شايعه شد محمد زمان به مسيحيت گرويده و نام خود را به پائولو تغيير داده است.پرسپکتيوِ نگارههاي اين دوران به سبک غربي شد و بدن برهنه نيز کم کم جاي خود را در ميان نگارهها باز کرد. اين در صورتي بود که در نگارگري سدههاي پيش از آن بدنهاي برهنه و اروتيک صرفاً در »الفيه و شلفيه« ها نمود پيدا ميکردند و البته اين مينياتورها هم در ميان عامه مردم پخش نشده و کارکردي خاص و البته درماني داشتند. به هر حال از دوران صفويه، تقليد جاي خود را در ميان عناصر بنيادين فرهنگ باز کرد.
*مشروطه ايراني و مساله تقليد
نخستين مواجهه ايرانيان با مدرنيته مواجهه مغلوب در برابر غالب بود. وقتي سپاه عباس ميرزا در دوران فتحعلي شاه قاجار به مصاف روس رفت، سپاه نامنظم عباس ميرزا در مقابل يک ارتش قوي مجهز به انواع اسلحههاي مدرن قرار گرفت. بالطبع ايرانيان شکست سختي خوردند که بجز از دست رفتن سرزمينهاي بسيار و کوچک شدن مرزهاي جغرافيايي ايران، يک مواجهه معرفتي را نيز براي ايرانيان پيش آورد و اين مواجهه آشنا شدن با مدرنيته به عنوان يک »ديگري« غالب بود. سپاه ايران از ارتش غدار و کافر روس شکست خود که پيش از هر چيز مجهز به مدرنيسم و تفکر مدرنيته بود. اين شکست باعث شد تا ايرانيان همه عقب ماندگي خود را در نبود مدرنيسم ببينند و البته در مقابل غرب سر تعظيم فرود بياورند.
از آن دوران به بعد در مواجهههاي ايرانيان با غرب بيشتر مواجهه مغلوب با غالب بود. حتي پس از به ثمر رسيدن مشروطه قانون اساسي کشور با اقتباس و تقليد از قوانين چند کشور اروپايي نوشته شد. مسألهاي که مورد اعتراض اساسي شيخ فضلالله نوري قرار گرفت و بعدها جدالهاي مهمي را باعث شد. هرچند که آن جدالها به لحاظ تاريخي و شناختي اهميت بسياري دارند، اما مساله اصلي اين بود که همين جدالها باعث شد تا مشروطه به سرانجام نرسد و همه زحمات انسانهاي بزرگي که کوشنده در اين راه بودند به هدر برود.
*تقليد در فرهنگ و سياست در پس از انقلاب
روند تقليد و نه محاکات در فرهنگ ايران که از دوران صفويه آغاز شده بود در سه دهه اخير در ايران آغاز شده بود در دوران پس از انقلاب اسلامي به اوج رسيد. در اين دوران به دليل توسعه شبکههاي ارتباطي، تصويرهاي به روز و بيشتري از غرب به داخل کشور رسيد. ميزان حضور سياحتي ايرانيان در غرب نيز بسيار بيشتر از قبل شد.
تصويرهاي به روز از زرق و برق زندگي غربي (بويژه زندگي سلبريتيها) درست همانند سلاح گرم روس غدار در دوران فتحعلي شاه قاجار عمل کرد. در اين ميان يک فضاي پست هدوني و يک فضاي جذب شدگي پيش آمد. در فضاي جاذب و مجذوب توجه مجذوب صرفاً به نشانههاي صادر شده از ظاهر پيام جاذب است. در اينجا صحبت از مفهوم اضمحلال به ميان ميآيد. در وجه ايجابي تصميم مسئولان بر اين گرفته شد که ظاهر زندگي ايرانيان نيز به سمت زندگي غربي ميل پيدا کند. اين برنامه پس از جنگ به مسابقه مصرف در ميان ايرانيان انجاميد. به نظر ميرسد مرجعيت يافتن سلبريتيهاي ايراني را نيز بايد نتيجه مستقيم اين برنامه دانست. عجيب آنکه خود مسئولان و خانوادههايشان نيز در اين دام افتادند. رسوايي سبک زندگي مسئولاني که در دوران انقلاب مدام نداي مستضعفخواهي سر ميدادند از دهه 70 آغاز شد و عجيب آنکه نداي »کساني که توانايي مالي براي زندگي در تهران را ندارند بهتر است از اين شهر خارج شوند« نيز از همين دوران و توسط همين مسئولان مطرح و حتي عملياتي شد.
توليد سلبريتي به صورتي کاملاً آگاهانه از دهه 70 توسط مسئولان فرهنگي کشور پيگيري شد تا به خيال خود مردم به آنها سرگرم شده و با پيگيري احوالات و زندگي شخصيشان از پاي برنامههاي شبکههاي ماهوارهاي برخيزند. اگر تا پيش از دهه 70 فوتباليستهاي مشهور، انسانهاي بااخلاقي چون زندهياد سيروس قايقران بودند، در دهههاي 70 و 80 فوتباليستهاي سربر آوردند که در تلويزيون به عنوان مداح و علاقهمند به مذهب معرفي ميشدند، اما سي دي پارتيهاي شبانهشان در تهران دست به دست ميگشت و با مبالغي کلان مورد خريد و فروش قرار ميگرفت. يکي از مسئولان فرهنگي کشور چندي پيش در نشستي که ابراهيم فياض نيز حضور داشت گفت که »ما براي مقابله با سلبريتيهاي فعلي بايد سلبريتيهاي جديد بسازيم تا همديگر را بزنند!« انگار که جنگ گلادياتورها است.
به نظر کليت اين جريان است که باعث شده تا فرهنگ ايراني به سوي »اختگي« حرکت کند. بروز برخي رخدادها (مانند جريان تصادف پورشهها در اصفهان و رفتار دخترکي که تصادف کرده بود) نشان ميدهد که فرهنگ ايراني اکنون توانايي پاسخگويي به اجتماع را ندارد و از اثرگذاري بر نسل جديد عاجز است. امروزه فرهنگ ايراني جدال را براي باروري جامعه در همه حوزهها به فرهنگهاي »خوش ذَکَر« باخته است و البته به نظر ميرسد که اين فرهنگ نزار ايران در عصر حاضر نه توانايي و قابليت محاکات را دارد و نه توانايي بازتوليد خود را. شايد بتوان نتيجه اثرگذاري مستقيم چنين فرهنگي را در کنشگري سياسي عامه مردم و اضمحلال نهادها و نمادهاي دموکراسي در ايران نيز مشاهده کرد. عاليترين نمونه از تأثير فرهنگ عقيم و اخته شده بر سياست را در همين مساله »تکرار« ميتوان ديد.
به گزارش امانت به نقل از مهر،جمعيت مقلد که فکر را به کناري گذاشتهاند، با نداي »تَکرار« کورکورانه وارد عرصه سياست شده و به نمايندگاني رأي ميدهند که نه تنها هيچ شناختي از شخصيت آنها ندارند بلکه حتي از تفکر و برنامههاي آنها نيز بيخبرند. خنثي بودن اين طيفي که با توسل به نداي تکرار وارد مجلس شده، اکنون مهمترين معضل کشور است. کساني که نميدانند در مقابل چنين وضعيت نابساماني بايد چه کنند و چه قوانيني را براي برون رفت کشور از معضلات تصويب کنند؟